به نام آنكه سرزمين عشق را آفريد تا عشق نسوزد هرگز..

پسر نگاهي به دختر كرد و گفت حالا كه كنار ساحل هستيم بيا يك آرزوي قشنگ كنيم.دختر با بي ميلي قبول كرد.پسر چشم هايش را بست و گفت كاشكي تا آخر دنيا عاشق هم بمونيم.

بعد به دختر گفت حالا تو يك آرزو كن.دختر چشم هايش را بست و خيلي بي تفاوت گفت كاشكي همين الان دنيا تموم بشه.

وقتي چشم هايش را باز كرد پسر را نديد فقط چند حباب روي آب ديد.