سرزمین خاک

 

اینجا شلمچه بود سرزمین خاک،مین وشهادت

تورا دیدم ای شهید،سربریده ات را دیدم ای برادر ،استخوان ایثار را دیدم، جبهه عشق را دیدم.

جای پای تو را ای شقایق روی میدان مین حس کردم ، و چشمان مظلومت را هنگام شهادت دیدم، و دفترم را گشودم و از تو نوشتم که چه آرام مرا می نگریستی. همه از تو می گفتند،از ایثار و فداکاری های تو ،و هم نظاره گر کارهای تو بودند. آه تو را ای برادر که چگونه به اسارت می بردند . دیدم سر بریده ات را ،دست قطع شده اترا. تبسمت رنگ یاس بهشت داشت.

دیدم یک نفر روی خاک و خون ،کفش به دست پا برهنه می آمد. مادری رادیدم که به انتظار یادگاری از تو آمده بود. پلاکت را دیدم که روی شقایق خون می ریخت . و ای برادر تو را در کفن دیدم ، دل مادری لرزیدو دل اروند لرزید. می گفت: امانتی به یادگار از او دارم. یادگار بدن تیر خورده ی تو را به آغوش می کشیدو می بوئید. عاشورای تو را در آغوش کشیدم ،محرم تو را ونسیم غربتی که از کوی تو میوزید. و من دیدم اروند تورا ،صدای شهادت را ، صدای رفتن می آیدو به راه می افتیم. صدای تو را از پشت نی شکرهای اروند می شنوم- صدای گلوله های تو و روح تو را از پشت نی ها می بینم. کاش می ماندم و با پرچم سرخ یا حسینت روح درد را در کنار این نخلستان های سر به فلک کشیده ی با تجربه خون دل دیده ، حس می کردم.

من نمی آیم ! من تازه روح شهادت را احساس کردم ، روح پاک معنویت را...

 

عشق یعنی استخوان و یک پلاک                         سال ها تنهای تنها زیر خاک

جاده خاکی

 

 

 

دلم گرفته بود . خیلی فکر کردم . به این نتیجه رسیدم که بدون مقدمه و خیلی سرگشاده یه چیزی رو یاد آوری کنم. ((هل من ناصر ینصرنی))

هممون دلمون می خواست که این صدا رو می شنیدیم و بهش پاسخ می دادیم . جونمون و کف دستمون می گرفتیم و به صحرای کربلا می رفتیم .

کنار رقیه ،علی اصغر،حضرت زینبو...

هر وقت روضه امام حسین (ع)و عاشورا و کربلا می خونن، باتمام وجود اشک می ریزیم و ضجه می زنیم و آرزو می کنیم که ای کاش ماهم بودیم...

جدی می گم این طور تیست؟!!!

الان هم اگه کاری کنیم دل آقامون از ما راضی باشه فکر نکگنم کمتر از اون کار باشه.

ماها که این قدر عاشق حسین و کربلاییم . ما که این همه لعن و نفرین به کوفیان و شامیان می فرستیم؟!!

باور کنین که اگه ما بسیجیابه وظایفمون عمل نکنیم . چیزهایی رو که یاد گرفتیم به بقیه انتقال ندیم،امر به معروف و نهی از منکر نکنیم ،پا رو وجدانمون بذاریم و...

کمتر از کوفیان و شامیان نیستیم. بیایین هممون به خاطر عمه سه ساله مولامون، به خاطر اون صحنه هایی که زینب دیدو هیچ گدوم از ما طاقت دیدنش رو نداریم خودمون را اصلاح کنیم ...فقط حرف نزنیم حتی اگه شده برای یک بار اول عمل کنیم...

هل من ناصر ینصرنی؟مولامون...!

 

کبوتر تنها

نامه ای است از یک دختر یتیم برای شما و همسرانتان.

 

بسم الله الرحمن الرحیم

با سلام به امام زمان علیه السلام و درود به امام خمینی و سلام یه رزمندگان اسلام.

اسم من زهرا می باشد، این هدیه را که نان خشک و بادام است یرای شما فرستادم . پدرم می خواست جبهه بیایدولی او با موتور زیر ماشین رفت و کشته شد. من 9 سال دارم و نصف روز مدرسه و نصف دیگر را به قالی بافی می روم . مادرم کار می کند . ما 5 نفر هستیم . پدرم مرده و باید کار کنیم و من 92 روز کار کردم تا برای شما رزمندگان توانستم نان بفرستم. از خدا می خواهم که این هدیه را از یک یتیم قبول کنیدو پس ندهیدو مرا کربلا ببرید. آخر من و مادرم خیلی روزه می گیریم تا خرجی داشته باشیم ، مادرم ،خودم احمد و تقی برادر کوچکم سلام می رسانیم . خدانگهدار شما . پاسداران اسلام باشید.